شاید آنروز که سهراب نوشت

"تاشقایق هست زندگی باید کرد  "

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت

باید اینطور نوشت   :

چه شقایق باشد چه گل پیچک و یاس   

 جای یک گل خالیست

تا نیاید مهدی ( عج ) زندگی دشوار است

خدایاااااااااا هوای پـــــــــــــــــــدرم داشته باش

پدرمن اومدم بگواز قدبم ترا یه منم یه تو هیچگی نیس این طرفا

برام از زندگی بگو از حرفایی بگو که میشه دل بست به دلشون

از بوی خاک خیس بگو زیر نور مهتاب بگو

از لالایی شبانه بگو

پدر چی شده؟ چرا انقد داغونی پدرداد بزن چراانقدارومی بوتهای باغچه

 همه خشک شدن چی شده بگو هنوز زنده ای..

نگفتی قرار چشام بارون بگیر نگفتی دلم قرار غم بگیره نگفتی

 قرار لباس تنم مشکی بشه

بعد حرفهات شاد کردی قلبمو باحرفات نگفتی ..

نگفتی نگفتی اما ای کاش میگفتی..

اما مانفهمیدیم تو داشتی انگار میگفتی نگاهت اروم بود ته

چشات حرفی بود ما نفهمیدیم تو داشتی میگفتی..

زمین خوردم کمک خواستم گرفتی دستم؛ناراحتت کردم تو هیچی نگفتی بهم..

بهم جرات دادی تو دادی بال ب دستم گفتی مخ توسرت کار بنداز

حرف زدن یادم دادی خاک پاتم پدر

نگفتی قرار از این مصیبت لال بشم اصلا..

پاشو چرا خوابی قدم بزن تو ایوون حس میکنم تنهام بامن رد پات نیست

پدر بلند شو حالا وقت خواب نیست...

بوته های باغچها همه خشک شدن پاشو داد بزن منتظر بارونی...

بخوان!ا

برایم از شعرهایی بخوان که هیچ گاه نسروده ای

از عاشقانه هایی که هیچ وقت نوشته نشده

بخوان

که چشمان ، من

جبرئیل توست

تو تنها بخوان

بخوان   پدر… 

چقـــدر کم توقع شده ام   ….

نه آغوشت را می خواهـــم ،

نه یک بوســـه

نه حتـــی بودنت را   …

همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است  …

مرا به آرامش می رسانــد حتــی

اصطکــاک سایه هایمـــان  

نگاه کن چه بی تابم

به چشمانم

به بغض مانده در گلویم

که چگونه از غم آخرین دیدارت راهی را به سمت چشم هایم جستجو میکند

بمان، تا ابد بمان در آخرین دیدار

طرف ما شب نیست

صدا با سکوت آشتی نمیکند ، کلمات انتظار میکشند  ..

من با تو تنها نیستم هیچ کس با هیچکس تنها نیست

شب از ستاره ها تنهاتر است  ..

طرف ما شب نیست

چخماخ ها کنار فیتله ها بی طاقتند

خشم کوچه در مشت توست ؛در لبان تو شعر روشن سیقل میخورد

من تورا دوست میدارم وشب از ظلمت تو وحشت دارد

من تو را میخوام پدرمن دوست دارم پدر

کاش بـودی پدرتـا دلـم تنهــا نبـود
تـا اسیــر غصــه فــردا نبــود

کاش بــودی پدرتا بـرای قلـب مـن
زنــدگی این گونه بی معنا نبـود

کاش بـودی پدرتا لبـان سـرد مــن
قصـه گـوی غصـه غـم هـا نبـود

کاش بـودی پدرتا نگـاه خستــه ام
بی خبـر از مــوج و از دریـا نبـود

کاش بـودی پدرتـا زمستـان دلــم
این چنین پرسوز و پرسرما نبود

کاش بـودی پدرتـا فقـط باور کنی
بعد تــو ایــن زنــدگی زیبـا نبـود



نظر  

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 91/11/12 ساعت 1:47 عصر موضوع | لینک ثابت